نویسنده
چکیده
بحث معنای زندگی به معنای فراتر رفتن از زندگی تکراری معطوف به برآوردن غرایز ، ازمباحث بینرشتهای و رویشهای فکری عصر مدرن است؛ که هم فیلسوفان و هم روانشناسان و روانپزشکان و محققان ادیان و فلسفه دین و فلسفه اخلاق نظریات مختلفی در مورد آن ارائه کرده اند. اینکه انسان چگونه میتواند زندگی کند و تعامل مناسبی با جهان هستی داشته باشد، مسئلهای است که قدر مشترک بین تمام این جریانات است. مولوی نیز با تصریح بر ارتباط فهم معناداری زندگی با وجود خدا? جاودانگی نفس و اخلاقی بودن نظام عالم مبانی و پیش فرض های جهان شناختی و انسان شناختی و کلامی خویش ضمن اعتقاد به معنای ابژکتیو زندگی ، مسأله فهم معنای زندگی را دارای علل ،موانع و ابعاد و آثارمتعددی می داند.ونهایتاً درمانهائی را برای مقابله با بحران پوچی، ناامیدی، تنهایی و از خود بیگانگی کسانی که کام آنها از زیست شیرین نیست ارائه کرده و برای زندگی ایده آل انسان یک نوع طرحواره عینی و ملموس ترسیم می کند . تعصب و تصلب در یک عقیده، بدگمانی و خیال اندیشی از بارزترین موانع معرفتی وعدم پایبندی به دین و فراموشی ذکرویادخدا ترک دعاکردن،خور و خوب افراطی و لقمه حرام ،همنشینی با تبهکاران و در پوستین خلق افتادن ،اغراض سوء و رذیله دروغ گوئی از مهمترین رهزن های غیر معرفتی در فهم معنای زندگی در اندیشه مولوی است که در این پژوهش مورد توجه قرار گرفته اند.
کلیدواژهها